تو اگر دست نجنبانی دلم پیر شود طفل نوپای غزل باز زمینگیر شود بیقرارم که به دست آورمت من یا نه ترسم از دست رَوی و تا ابد دیر شود همه تقدیر جهان بیتو نمیارزد هیچ جز نگاه تو نگاهی که نمیارزد هیچ اندکی فرصت شادی که در این دنیا هست بیتو این شادی و غمها و جهان یکجا هیچ فرفری موی غزلساز منی عشق خاموش غزلهای من تو از این حال دلم بیخبری جز دل من به کسی دل ندهی دل من گرمای دست تو را میخواهد برق اغواگر چشمان تو را میخواهد باد هم اغوای این همه موی فر شد موی فردار غزلدار تو را میخواهد من شدم دربدر یک بله از لبهایت بس که یک عمر نشستم...